عطر کودکی

هر روز ردپای کودکیم را بو میکشم 

هنوز بوی عطر پاکی میده، آخ که یادشم دیوونم میکنه. 

یادش بخیر 

دلم شاد بود با یه 25 تومنی که میشد باهاش یه آدامس عکس دار  و کلی چلسمه خرید . 

توی خیالم به همه جا پر می زدم با آدمای توی خیالم حسابی حرف میزدم ، گاهی هم دعوامون میشدو تنبیهشون میکردم. 

حتی ترس هاش هم باحال بود ترس نتیجه امتحان ترس پابرهنه توی کوچه فوتبال بازی کردن و قشقرق بابام ،اووووووووه عکس بازی با دمپایی و دلهره باختن عکسا ،خیلی لذت داشت. 

من که ازکودکیم خاطره های خوشکلی دارم شما چطور؟ 

قدیمیا راست میگفتن؟

همیشه میگن وقتی به آدم خوش میگذره گذر زمان رو حس نمیکنیم. اما حالا چی؟ چرا اینجوریه؟ میگن قدیمیا هر چیزی گفتن روی اصوله و درسته پس چرا روزگار ما اینجوریه؟ روزگار و زندگی سخت شده چه واسه پولداراش چه واسه فقیراش انگار همین دیروز بود که پای سفره هفت سین نشسته بودیم، چه قدر زود می گذره با اینکه سخت میگذره. گویا قدیمی ها باید توی این حکمتشون یه تجدید نظری بکنن. یا حق.

آدم به امید و آرزوهاش زندست

روزها در گذرند و من هنوز ایستاده ام. میترسم که این شمارش معکوس زندگی به سرانجامش برسدو  من همانجایی باشم که بودم. 

راستی زندگی چیست؟ این سوال از به وجود امدن بشر بوده و تا پایان این دنیا هم خواهد ماند. 

زندگی را ارزوهای بیهوده ی دیروز ما رقم میزند. غیر از اینه؟ 

به گذشته یه نگاهی بنداز ، پر است از آرزوهایی که یه وقتی شوق رسیدن بهشون رو داشتیم و امروز یا کنج دلمون یا کنج اتاقمون پرتشون کردیم. قطعا این سرنوشت ارزوهای امروزمون هم هست. 

از قدیم گفتن انسان به امید زندست یا به همون ارزو زندست. آخه که چی بشه؟ 

به قول حسین پناهی : این بود زندگی؟ 

نمیدونم ، اما شاید بهتر باشه این چیزارو نادیده بگیریم تا یه وقت به پوچی نرسیم .  

بلاخره این عمر هم تا چشم به هم بزنیم تمومه. 

پس واسه رسیدن به آرزوهایی که به انداره یه پر کاه ارزش نداره دل کسی رو نلرزونیم. 

یا حق