نفس حبس

چند وقتیه نه ذوقی برای نوشتن دارم نه انگیزه ایی نه ایده ایی.... 

هروقت دستم به سمت قلم می خواد حرکت کنه یاد اون نویسنده های قابل و ارزشمندی میوفتم که الان گوشه زندون حتی قلم و کاغذی ندارن که برای خودشون چیزی بنویسن و یا اون نویسنده و روزنامه نگارایی که تحت فشار های موجود نمیتونن حرف دلشونو بنویسن و فقط خون دل می خورن. 

پس کوچکی مثل من چه حرفی میتونه داشته باشه؟. 

از خودم شرمم میشه و قتی یاد جوونی میوفتم که بخاطر سنگی که توی دستش بوده و میخواسته خشمشو نسبت به این ظلم نشون بده داره میره بالای چوبه دار.  

همیشه فقط امید به همه میدادیم اما حالا چی؟ فقط انتظار یه خفقان و اختناق عمومی رو میکشیم..