-
وطن
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 13:06
شب و روز سرزمینم بی ستاره پرستاره* بوی خورشید تو روزاش نیست یه بابا تو فکر کاره* اون خانوم کناره جاده تنش و حراج گذاشته* قول داده یه دونه پیتزا واسه کوچولوش بیاره!* تو خیابونای پر دود همه کابوس یه دردیم* واسه حل این معما دنبال منجی میگردیم* علفای هرز باغچه عطر یاس هارو ،گرفتن* گلای سرخ تو گلدون عشق و از ماها گرفتن*...
-
صفر یا صد
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 13:22
والا اگه من هم جای اروپایی ها و امریکاییها بودم میموندم با ایران چه کنم؟ میموندم که واقعا واکنش این ملت در مقابل هر عملی چه خواهد بود. راستش گاهی خودم هم نمیتونم خودم و تجزیه و تحلیل کنم مردمی از جنس صفر یا صد هستیم. یا از خوشحالی یه کشور رو منفجر میکنیم یا از غم و اندوه چنان مینالیم که گویا این مملکت هیچ وقت نه روی...
-
انکار
شنبه 28 مردادماه سال 1391 20:02
روزهایی را میگذرانم سر شار از انکار . انکار دین و هر انچه مقدس خوانده میشود و به دنبال سر سوزنی برای اثبات ، ونمی یابم.
-
دوری
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 18:57
ساعتا و ثانیه ها رو هم دیگه سر میخورن عقربک ها هم همه در به درن میشمرن ثانیه و ساعتارو میدونی ؟ روزای ما مثل اونا شکل همن من بی تو شادیهامو میخوام چیکار هرچی دارم مال تو ، زندگی رو میخوام چیکار خونه وقتی که تو نیستی یه اتاق سوت و کوره خاطره ها تو هواشن مثل اکسیژن میمونه من به یاد اون قدیما زندگیمو میگذرونم به خدا...
-
فارغ
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 10:03
برای شکوه و گلایه دیگر وقتی نیست. بهتر نیست کمی زندگی کنیم ؟ فارغ از همه چیز و همه کس ، فارغ از این که او چه گفت و ان چه کرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 13:33
هر روز امروزمان را به فردایمان به امانت میگذاریم و به امید آنچه در فردا بدست می آوریم می کوشیم و چه ابلهانه میدانیم که فردا هم همچو امروزمان در حسرت فردایه آن روزیم. نام این گردش باطل زندگیست . ودسترنج انسان از این گردش پیشرفت و تکنولوژی بوده که دست به دست مثل مشعل المپیک گشته تا امروز به نام رفاه به نام ترقی به دست...
-
من چم شده؟
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 22:45
گفتم حالا حالا هاا ازدواج نمی کنم که کردم بعد با همسرم تصمیم گرفتیم فعلا فکر بچه نداشته باشیم که الان خانومم ۲ ماهشه .تازه داشتم فکر میکردم که چه باید بکنم یادم اومد تو همین ماه باید برم سربازی .. اما باز هم بااین که هزارتا مشکل ریز و درشت دارم اما تسلیم نمیشم و میجنگم.
-
تقدیم لبخند
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 08:47
تویه راه برگشت از سر کار به خونه بودم که همسرم تماس گرفت و گفت داری میای چند تا نون بگیر. به یه سوپرمارکت که رسیدم زدم کنار و رفتم که برم داخل ، دم در پشت شیشه نوشته بود لطفا با لبخند وارد شوید! خیلی لذت بردم تنها کاری که بی اختیار کردم لبخندی بود که روی لبهام اومد بعد رفتم داخل و سلام دادم یه بسته نون خریدم و اومدم...
-
توضیحی از خودم
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 10:39
چند ماهه که به نویسندگی علاقه مند شدم و میخوام یه کمی بنویسم.خوب چه جایی بهتر از وبلاگ خودم که ساختمش واسه تجربه . من مینویسم و تو که اینجایی میتوانی بخوانی یا تجربه ایی بگیری یا نقدم کنی که هرچه باشد به کامم شیرین است. یا حق.
-
نمیدانم
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 11:57
توی راه روهای مغزم بی امان در حال دویدنم انگار در بیداری کابوس میبینم دیگه مرزی بین دنیای واقعی و خواب دیدن واسم نیست از هرکدوم که به اون یکی پناه میبرم از قبلی وحشتناک تره مثل بختک افتادن دنبالم هرچی تند تر میدوم انگار بی فایدست اون چیزی که دنبالم داره میاد سوالای بی جواب زندگیمه ، زندگانی که هنوز توی مفهومش گیر کردم...
-
عطر کودکی
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 13:58
هر روز ردپای کودکیم را بو میکشم هنوز بوی عطر پاکی میده، آخ که یادشم دیوونم میکنه. یادش بخیر دلم شاد بود با یه 25 تومنی که میشد باهاش یه آدامس عکس دار و کلی چلسمه خرید . توی خیالم به همه جا پر می زدم با آدمای توی خیالم حسابی حرف میزدم ، گاهی هم دعوامون میشدو تنبیهشون میکردم. حتی ترس هاش هم باحال بود ترس نتیجه امتحان...
-
قدیمیا راست میگفتن؟
شنبه 24 مهرماه سال 1389 14:03
همیشه میگن وقتی به آدم خوش میگذره گذر زمان رو حس نمیکنیم. اما حالا چی؟ چرا اینجوریه؟ میگن قدیمیا هر چیزی گفتن روی اصوله و درسته پس چرا روزگار ما اینجوریه؟ روزگار و زندگی سخت شده چه واسه پولداراش چه واسه فقیراش انگار همین دیروز بود که پای سفره هفت سین نشسته بودیم، چه قدر زود می گذره با اینکه سخت میگذره. گویا قدیمی ها...
-
آدم به امید و آرزوهاش زندست
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 11:43
روزها در گذرند و من هنوز ایستاده ام. میترسم که این شمارش معکوس زندگی به سرانجامش برسدو من همانجایی باشم که بودم. راستی زندگی چیست؟ این سوال از به وجود امدن بشر بوده و تا پایان این دنیا هم خواهد ماند. زندگی را ارزوهای بیهوده ی دیروز ما رقم میزند. غیر از اینه؟ به گذشته یه نگاهی بنداز ، پر است از آرزوهایی که یه وقتی شوق...
-
نفس حبس
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 22:43
چند وقتیه نه ذوقی برای نوشتن دارم نه انگیزه ایی نه ایده ایی.... هروقت دستم به سمت قلم می خواد حرکت کنه یاد اون نویسنده های قابل و ارزشمندی میوفتم که الان گوشه زندون حتی قلم و کاغذی ندارن که برای خودشون چیزی بنویسن و یا اون نویسنده و روزنامه نگارایی که تحت فشار های موجود نمیتونن حرف دلشونو بنویسن و فقط خون دل می خورن....
-
یادمان باشد
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 21:24
یادمان باشد که هرگاه تنها شدیم هرگاه در سختی ها گرفتار آمدیم هرگاه همه درها را بسته دیدیم آنقدر خداوند مارا دوست دارد که همه ی گزینه هارا برای ما حذف کرده تا دست به دامن او شویم و آنگاه است که باید بگوییم وای بر ما اگر این سختی های دنیایی نبود. یا حق
-
تنهایی
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 20:03
در تنهایی و خنده های پوچ اسیرم در فکر فرار از این شب ضمیرم در خلوت خود کنار جمع بنشسته خاموش ولی لباب از نفیرم در سر ره بی نهایتم هست کو تاب و توان و هم طریقم در راه هزار دام نهفته بی عشق کجا روم اسیرم در حسرت عشق من دلم سوخت خون شد دلم و غمین ترینم سر بر در میکده نهادم دیدم که به عشق کمترینم ارقنون در طلب عشق بسوخت...
-
مرحم
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 11:16
کو خدایا مرحمی بر این دلم حال زاری دارم و غم منزلم عید نوروزم به تقویمم رسید در شب یلدا نشستست این دلم شور عیدی؛ ذوق مهمانی کجاست؟ دود سیگار است عود محملم بر که نفرین من زنم زین حال زار مرده است این ماهی تنگ دلم سبزه عیدم زبی حالی خمید بس که بی آبی کشیدست این دلم سکه دل در ًٌپس زنگارهاست سرکه ی انگور هم ؛خوش همی...
-
ناله دل
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 20:42
شور و شرر در سرم، در پی تطهیر شد عاقبت این مهملم در پی تکفیر شد دست دعا برده ام بر در محبوب خود ناله دل در پیش شیون شبگیر شد می نگرم در رخش، در قد و بالای او در پی آن حیبتش، لرزه بر اندام شد می نگرم بر خودم، بر بنه و پیکرم از خجلت بر جبین، شرم سرازیر شد پاکی آن مهجبین، زاری این قد خمین شعله عشق بر زمین، نور در افلاک...
-
در پی راهی شدنم،
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 22:15
باز هم در سدد آمدنم از خود به خودم ،در پی راهی شدنم از خدا در طلب چشمی بینا در ره منزل خود ،در پی ساقی تنم ساقی ار مست کند چشم جهان بین مرا بی شکی، منظر حق را بود هر جا وطنم گر چه از نامه خود ،چشم به چپ میدارم چشم بر درگه مهر ،میکند امیدوارم ای خدا دستم تو بگیر ار نه چه سود اگرم چشم به خلق تو نگه من دارم گاهی از فکرت...
-
شور و شرر
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 00:30
شور و شرر در سرم،در پی تطحیر شد عاقبت این مهملم ،در پی تکفیر شد دست دعا برده ام بر در محبوب خود ناله ی دل در پیش،شیون شبگیر شد می نگرم در رخش،در قدو بالای او در پی آن هیبتش،لرزه بر اندام شد (نمیدانم بیش از این هرچه کردم در سرم چیزی نیامد شاید آخر داستان همین باشد،کاش که رحمی کند..)
-
فراق
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 17:56
در طلبم ،در عطشم،زین فراق میزندم بر سر جان این فراق یکطرفم شوق سراسر شدست پیش میخواندم از درو ،فراق یک طرفم فعل و گناهانم است میکندم دور تر از دور ،فراق در پی خورشید به هر سو روم خیمه ایی بر سر خورشید شدست آن فراق در به در کوچه شب های غم در پی خورشید شدم زان فراق کاش که خورشید طلوعی کند تا که به زیر آورمش آن فراق در...
-
ماه
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 12:11
ماه همیشه در حلال کامل است خود را بنگر که در کجا ایستاده ایی؟ آنرا قرصی روشن میبینی یا در پشت آن ایستاده ایی و در تاریکی؟ چه ساده و شاید خنده دار! وقتی قرص ماه را یافتی برای رسیدن به خورشید دیگر راهی نمانده همه ما به یک جا مینگریم با این تفاوت که هر کس در جایی ،به گونه ایی و به شکلی میبیند و خوش به حال آنکه، میداند...
-
باغبان
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 02:05
به فصل ها نگاه میکنم نگاهی هم در دل خویش شباهتی غریب دارند، هر کدام بهار و تابستان، پاییز و زمستان را مدام در چرخشند کاش همه می دانستیم وظیفه ما در این باغ،در این چهار فصل دل چیست در بهارش: سر شار از امید ،در پی توشه ایی سراسر شکوفه میشویم،باید مواظب باد های مرموز باشیم تا شکوفه هایمان بر زمین نریزد در تابستانش: آن...
-
سلام
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1386 13:22
خدایا دوباره سلام! رنگ رخسار زردم از شرم حضورت سرخ شده از بس که سلام کردی و جوابت ندادم،شرمم باد! رزوی نمیدانستم،غم ندانستن داشتم روزی دانستم،نمی دانستم با این دانستن چه باید بکنم دانستم که عشق هست، عاشقی نمیدانستم، از شوقش سر به بیابان دل نهادم آمدم عاشق شوم ،چنان هیبت عشق مبهوتم کرد که ناگهان خر شدم و پشت پا بر همه...
-
خدایا کاری کن!
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 15:28
خدایا سلام! مرا میشناسی؟ من عشقم! حتی اگر تو هم مرا نشناسی تعجب نمیکنم! آخر تو خودت مرا به این حال در اوردی کی؟ آنروز که مرا در دل انسان گذاشتی و حال،روزگار امروزم را ببین از غم درد این مردم دوستار غم و نفرت در سوراخ های زمان مخفی شده ام گاه در دل اندک انسان هایی که از من سر شارند مخفی می شوم و هر دویمان از غم وضع این...
-
ای دریا قطره از برای چه؟
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 13:18
پیش دلم ایستادم باران نرمی میبارید دلم در هم فشرده شد آنقدر فشرده که از دریچه دلم هم ،اشک بارید همنوا با باران زانو زدم و پیشانی بر دل نهادم نا گاه آینه ایی از سقف دلم بر زمین افتاد چنان سکوتم را شکست که از ترس بر پای خود میلرزیدم کفشهایم را کندم بر تکه ایی از آن آینه بی قبله نماز خواندم گویا این بار کعبه و مقصود یکی...
-
چه هاست در سر این قطره محال اندیش
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 06:04
در موج و تلاطمم گاه روی آب و گاه در زیر دست و پا میزنم نه شوق ساحل دارم و نه تاب تلاطم ها گاه به تخته ایی دست انداز میشوم چنان موجی میزندم که من و تخته در هم میشکنیم کاش خدایا روزی برسد که شنا کردن در بحر تورا بیاموزم {خیال حوصله بحر میپزد هیهات چه هاست در سر این قطره محال اندیش} گاه کاری با خود کرده ام که نه دوست...
-
غفلت
جمعه 16 آذرماه سال 1386 00:11
بزرگی غفلتهایم هم ارز گناهانم است ودیگر هیچ ..... هرچه رشته بودم خودم بند بندش را گسستم شاید با خودم لج کرده ام این نمودار سینوسیمان کاش روزی سعودی مطلق می شد ....ای کاش...
-
شبی بارانی
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 01:37
دلم بی تاب درگاهش شد امشب مست شور پروازش شد امشب با تنی بیمارو بالی شکسته دلم تا بی نهایت رفت امشب با لخت لخت تنم پرواز کردم به گرداگرد بارگاهش من امشب چه خوش،حالی بود با چشم و اشکم دلم بی تاب دیدارش شد امشب چه گویم در وصف و تحریرم نگنجد دلم تا بیکرانها رفت امشب (اولین شب بارانی زمستان امسال)
-
عشق
شنبه 10 آذرماه سال 1386 17:26
قصد کردم تمام هزار توی زندگیم را بپیمایم کوچه به کوچه زندگیم را خواستم پیاده طی کنم ،از نفس افتادم باید چاره ایی می اندیشیدم،خسته بودم احساس تشنگی کردم به سمت چشمه دل به راه افتادم نردبانی بر دل خود گذاشتم و خواستم از آن بالا بروم بشدت میتپید و چندین بار زمین خوردم سعی کردم آرامش کنم کمی آرام شد ،چون من کنارش بودم...