به فصل ها نگاه میکنم
نگاهی هم در دل خویش
شباهتی غریب دارند،
هر کدام بهار و تابستان،
پاییز و زمستان را مدام در چرخشند
کاش همه می دانستیم
وظیفه ما در این باغ،در این چهار فصل دل چیست
در بهارش:
سر شار از امید ،در پی توشه ایی
سراسر شکوفه میشویم،باید مواظب باد های مرموز باشیم
تا شکوفه هایمان بر زمین نریزد
در تابستانش:
آن شکوفه هارا به میوه برسانیم و ره توشه پاییز و زمستان کنیم
سر سبز و شاد،زندگی را بفهمیم
در پاییزش:
به زرد شدن برگ ها بنگریم و در فکر تازه شدن از نو باشیم
برای این مقصود باید آسان دل بکنیم
در زمستانش
و خوش بحال کسی که در زمستان بجای اندوه و حسرت بهار و تابستان ،
زمستان را میفهمد
زمان را غنیمت میشمرد
شاخه های به کج رفته را میبرد و دور میریزد
زمین دلش را شخم میزندو کنکاش میکند و از نو
برای بهاری نو
رویشی نو
از سال پیش آماده تر میسازد
او صبر را نیز میفهمد
آری این فصل ها بر همه میگذرد
فقط باید حکمت زندگی را بفهمیم
بیایید باغبانی هوشیار باشیم.