در تنهایی و خنده های پوچ اسیرم
در فکر فرار از این شب ضمیرم
در خلوت خود کنار جمع بنشسته
خاموش ولی لباب از نفیرم
در سر ره بی نهایتم هست
کو تاب و توان و هم طریقم
در راه هزار دام نهفته
بی عشق کجا روم اسیرم
در حسرت عشق من دلم سوخت
خون شد دلم و غمین ترینم
سر بر در میکده نهادم
دیدم که به عشق کمترینم
ارقنون در طلب عشق بسوخت
یارب بپذیر ارچه حقیرم
ما رها تر از باد به هم می رسیم اگر بال آرزوهایمان نشکند
آرزو چقدر زیباست
آرزو های ما
اگر به آنها برسیم
" دنیا را پر از شکوفه خواهیم کرد "
ولی نه
" شکوفه های دنیا را رنگ آمیزی خواهیم کرد"
شاید روزی نقاش شدیم " نقاش آرزو ها ".
در ذهن خود تصویر یک...............
با سلام
اوینار به روز است
منتظر حضور سبز و نظرات سازنده شما هستم
وای که عرق نشسته بر اندامش را
بر سرو " جانم" میچکاند! [گل]
سلام ..
دوست من ..
من آن شکوفه ام که هرگز نرسته ام و آن نسیمم که هرگز نوزیدم و آدمی هستم که هرگز زندگی نکرده ام ..
با من بمان ، تنها ترینم ای شبه انگیز خیالات دل مغرورم ..
( به روز هستم )
سلام
گفته بودی نقادانه تر در مورد آثارت نظر بدهم. می خواهم پا را از نقد هم بالاتر بگذارم و شعر پر مفهوم تنهایی را که به نظرم چند ایراد کوچک وزنی و قافیه ای دارد اصلاح کنم. ممکن است خوشت نیاید ولی من چون از شعرت خوشم آمده حیفم می آید و این کار را می کنم. می توانی اصلاْ آن را نخوانی می توانی هم آن را بخوانی و بعد دیلیتش کنی.
در خنده پوچ خود اسیرم
در فکر فرار از این ضمیرم
در خلوت خود کنار جمعی
خاموش نشسته ٬ پر نفیرم
در سر ره بی نهایتم هست
کو تاب و توان در این مسیرم
بنهفته هزار دام در راه
بی عشق کجا روم ٬ اسیرم
در حسرت عشق سوخت جانم
خون شد دل و غم نمود پیرم
سر بر در میکده نهادم
دیدم که به عشق بس صغیرم
در سایه عشق ٬ ارقنون سوخت
یا رب بپذیر اگر حقیرم
بازم معذرت می خوام. ببخشید.