کو خدایا مرحمی بر این دلم
حال زاری دارم و غم منزلم
عید نوروزم به تقویمم رسید
در شب یلدا نشستست این دلم
شور عیدی؛ ذوق مهمانی کجاست؟
دود سیگار است عود محملم
بر که نفرین من زنم زین حال زار
مرده است این ماهی تنگ دلم
سبزه عیدم زبی حالی خمید
بس که بی آبی کشیدست این دلم
سکه دل در ًٌپس زنگارهاست
سرکه ی انگور هم ؛خوش همی سوزاندم
در تب و تاب و فغان و بیقرار
همچو اسپند در آتش این دل
ای خدا رحمی بکن بر ارقنون
تا که تاب آرد دل شوریده ام
شور و شرر در سرم، در پی تطهیر شد
عاقبت این مهملم در پی تکفیر شد
دست دعا برده ام بر در محبوب خود
ناله دل در پیش شیون شبگیر شد
می نگرم در رخش، در قد و بالای او
در پی آن حیبتش، لرزه بر اندام شد
می نگرم بر خودم، بر بنه و پیکرم
از خجلت بر جبین، شرم سرازیر شد
پاکی آن مهجبین، زاری این قد خمین
شعله عشق بر زمین، نور در افلاک شد
مرغ هوا من شدم از حسرت روی تو
هدهد من گم شده، وای که هیهات شد
میکشم از هر طرف بال در این آسمان
طائر دل در رهت گمره این نور شد
گر نکنی تو نظر بر من بی همسفر
کوی تو و ارقنون؟ وای که اوهام شد
به فصل ها نگاه میکنم
نگاهی هم در دل خویش
شباهتی غریب دارند،
هر کدام بهار و تابستان،
پاییز و زمستان را مدام در چرخشند
کاش همه می دانستیم
وظیفه ما در این باغ،در این چهار فصل دل چیست
در بهارش:
سر شار از امید ،در پی توشه ایی
سراسر شکوفه میشویم،باید مواظب باد های مرموز باشیم
تا شکوفه هایمان بر زمین نریزد
در تابستانش:
آن شکوفه هارا به میوه برسانیم و ره توشه پاییز و زمستان کنیم
سر سبز و شاد،زندگی را بفهمیم
در پاییزش:
به زرد شدن برگ ها بنگریم و در فکر تازه شدن از نو باشیم
برای این مقصود باید آسان دل بکنیم
در زمستانش
و خوش بحال کسی که در زمستان بجای اندوه و حسرت بهار و تابستان ،
زمستان را میفهمد
زمان را غنیمت میشمرد
شاخه های به کج رفته را میبرد و دور میریزد
زمین دلش را شخم میزندو کنکاش میکند و از نو
برای بهاری نو
رویشی نو
از سال پیش آماده تر میسازد
او صبر را نیز میفهمد
آری این فصل ها بر همه میگذرد
فقط باید حکمت زندگی را بفهمیم
بیایید باغبانی هوشیار باشیم.