مرحم

کو خدایا مرحمی بر این دلم 

حال زاری دارم و غم منزلم 

عید نوروزم به تقویمم رسید  

در شب یلدا نشستست این دلم 

شور عیدی؛ ذوق مهمانی کجاست؟ 

دود سیگار است عود محملم 

بر که نفرین من زنم زین حال زار 

مرده است این ماهی تنگ دلم 

سبزه عیدم زبی حالی خمید 

بس که بی آبی کشیدست این دلم 

سکه دل در ًٌپس زنگارهاست 

سرکه ی انگور هم ؛خوش همی سوزاندم 

در تب و تاب و فغان و بیقرار  

همچو اسپند در آتش این دل 

ای خدا رحمی بکن بر ارقنون  

تا که تاب آرد دل شوریده ام

ناله دل

شور و شرر در سرم، در پی تطهیر شد

عاقبت این مهملم در پی تکفیر شد

دست دعا برده ام بر در محبوب خود

ناله دل در پیش شیون شبگیر شد

می نگرم در رخش، در قد و بالای او

در پی آن حیبتش، لرزه بر اندام شد

می نگرم بر خودم، بر بنه و پیکرم

از خجلت بر جبین، شرم سرازیر شد

پاکی آن مهجبین، زاری این قد خمین

شعله عشق بر زمین، نور در افلاک شد

مرغ هوا من شدم از حسرت روی تو

هدهد من گم شده، وای که هیهات شد

میکشم از هر طرف بال در این آسمان

طائر دل در رهت گمره این نور شد

گر نکنی تو نظر بر من بی همسفر

کوی تو و ارقنون؟ وای که اوهام شد

در پی راهی شدنم،

Image and video hosting by TinyPic
باز هم در سدد آمدنم
از خود به خودم ،در پی راهی شدنم
از خدا در طلب چشمی بینا
در ره منزل خود ،در پی ساقی تنم
ساقی ار مست کند چشم جهان بین مرا
بی شکی، منظر حق را بود هر جا وطنم
گر چه از نامه خود ،چشم به چپ میدارم
چشم بر درگه مهر ،میکند امیدوارم
ای خدا دستم تو بگیر ار نه چه سود
اگرم چشم به خلق تو نگه من دارم
گاهی از فکرت خود راه به بیراهه برم
گیر از من ره این عقل و بنه تا بروم
بنما رایت و آیت خود را تو به من
تا ببندم دهن عقلو به ره حق بروم
ارقنون را تو بگفتی که سیاه است ،صراط
آفرین بر تو ،بدان در پی راهی شدنم

شور و شرر

شور و شرر در سرم،در پی تطحیر شد
عاقبت این مهملم ،در پی تکفیر شد
دست دعا برده ام بر در محبوب خود
ناله ی دل در پیش،شیون شبگیر شد
می نگرم در رخش،در قدو بالای او
در پی آن هیبتش،لرزه بر اندام شد
(نمیدانم بیش از این هرچه کردم در سرم چیزی نیامد شاید آخر داستان همین باشد،کاش که رحمی کند..)

فراق

Image and video hosting by TinyPic
در طلبم ،در عطشم،زین فراق
میزندم بر سر جان این فراق
یکطرفم شوق سراسر شدست
پیش میخواندم از درو ،فراق
یک طرفم فعل و گناهانم است
میکندم دور تر از دور ،فراق
در پی خورشید به هر سو روم
خیمه ایی بر سر خورشید شدست آن فراق
در به در کوچه شب های غم
در پی خورشید شدم زان فراق
کاش که خورشید طلوعی کند
تا که به زیر آورمش آن فراق
در پی معنی خودی ،ارقنون
کاش که بر عشق رسی زین فراق

ماه

Image and video hosting by TinyPic
ماه همیشه در حلال کامل است
خود را بنگر که در کجا ایستاده ایی؟
آنرا قرصی روشن میبینی
یا در پشت آن ایستاده ایی و در تاریکی؟
چه ساده و شاید خنده دار!
وقتی قرص ماه را یافتی برای رسیدن به خورشید
دیگر راهی نمانده
همه ما به یک جا مینگریم
با این تفاوت
که هر کس در جایی ،به گونه ایی و به شکلی میبیند
و خوش به حال آنکه، میداند کجا،چگونه و چطور نگاه کند
وبدانیم همه چیز تنها یک چیز است....

باغبان

به فصل ها نگاه میکنم

نگاهی هم در دل خویش

شباهتی غریب دارند،

هر کدام بهار و تابستان،

پاییز و زمستان را مدام در چرخشند        

کاش همه می دانستیم

وظیفه ما در این باغ،در این چهار فصل دل چیست

در بهارش:

 سر شار از امید ،در پی توشه ایی

سراسر شکوفه میشویم،باید مواظب باد های مرموز باشیم

تا شکوفه هایمان بر زمین نریزد

در تابستانش:

آن شکوفه هارا به میوه برسانیم و ره توشه پاییز و زمستان کنیم

سر سبز و شاد،زندگی را بفهمیم

 در پاییزش:

به زرد شدن برگ ها بنگریم و در فکر تازه شدن از نو باشیم

برای این مقصود باید آسان دل بکنیم

در زمستانش

و خوش بحال کسی که در زمستان بجای اندوه و حسرت بهار و تابستان ،

زمستان را میفهمد

زمان را غنیمت میشمرد

شاخه های به کج رفته را میبرد و دور میریزد

زمین دلش را شخم میزندو کنکاش میکند و از نو

برای بهاری نو

رویشی نو

از سال پیش آماده تر میسازد

او صبر را نیز میفهمد

                               آری این فصل ها بر همه میگذرد

                              فقط باید حکمت زندگی را بفهمیم

                                بیایید باغبانی هوشیار باشیم.

سلام

خدایا دوباره سلام!
رنگ رخسار زردم از شرم حضورت سرخ شده
از بس که سلام کردی و جوابت ندادم،شرمم باد!
رزوی نمیدانستم،غم ندانستن داشتم
روزی دانستم،نمی دانستم با این دانستن چه باید بکنم
Image and video hosting by TinyPic

دانستم که عشق هست،
عاشقی نمیدانستم،
از شوقش سر به بیابان دل نهادم
آمدم عاشق شوم ،چنان هیبت عشق مبهوتم کرد
که ناگهان خر شدم و پشت پا بر همه چیز زدم
ترس تمام وجودم را گرفت
آخر عشق پاک بود و من من آلوده
دلم راضی نمی شد
و او چه بزرگوار بود
حال دیگر او رهایم نمی کرد
هی در زد ،در زد، در زد............
چراغ هارا خاموش کردم
پشت در نوشتم کسی خانه نیست
صدای در دیگر نیامد
با خود گفتم رفته است ،شاید
در را باز کردم
گل سرخی در پشت در بود
با خود گفتم شاید کار او باشد
آن را برداشتم و به داخل خانه آوردم
عطرش فضای دلم را نور باران کرد
همه ی دلم مسخ شد
تمام دیواره دلم فرو ریخت و رنگی نو گرفت
نا گاه دیدم:
عشق با تمام بی انتهاییش به اندازه تمام وجودم در خانه من است.