خدایا دوباره سلام!
رنگ رخسار زردم از شرم حضورت سرخ شده
از بس که سلام کردی و جوابت ندادم،شرمم باد!
رزوی نمیدانستم،غم ندانستن داشتم
روزی دانستم،نمی دانستم با این دانستن چه باید بکنم

دانستم که عشق هست،
عاشقی نمیدانستم،
از شوقش سر به بیابان دل نهادم
آمدم عاشق شوم ،چنان هیبت عشق مبهوتم کرد
که ناگهان خر شدم و پشت پا بر همه چیز زدم
ترس تمام وجودم را گرفت
آخر عشق پاک بود و من من آلوده
دلم راضی نمی شد
و او چه بزرگوار بود
حال دیگر او رهایم نمی کرد
هی در زد ،در زد، در زد............
چراغ هارا خاموش کردم
پشت در نوشتم کسی خانه نیست
صدای در دیگر نیامد
با خود گفتم رفته است ،شاید
در را باز کردم
گل سرخی در پشت در بود
با خود گفتم شاید کار او باشد
آن را برداشتم و به داخل خانه آوردم
عطرش فضای دلم را نور باران کرد
همه ی دلم مسخ شد
تمام دیواره دلم فرو ریخت و رنگی نو گرفت
نا گاه دیدم:
عشق با تمام بی انتهاییش به اندازه تمام وجودم در خانه من است.
سلام
چقدر زیبا بود بدون اغراق می گویم
در زد در زدو... خیلی زیبا بود ... در عین سادگی خیلی لذت بخش بود
باور کنید بدون اغراق میگم
یاد آهنگ "امام رضا" کلاغ رو سیاه... افتادم...
بروم پست های قبلی شما را بخوانم...
موفق باشید
تا بعد
سلام ارقنون عزیز
امدم برای تبریک عید قربان. راستی ابراهیم فرزندش را به قربانگاه برد، من و تو، چه را خواهیم برد؟!
مطلبت هم با حال بود.
موفق باشی
وایییییی که چه کردی عزیز
لذت بردم
براووووووو
الهی شکر
الهی شکر
الهی شکر
این رُعب است و غضب
آن لطف است و رعفت
این ، آن است و آن ، این
و ........[گل]
واااااااااااااااااااای خیلی قشنگه ! من تازه اینجا رو پیدا کردم!
شاد باشید.